زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شام
دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود صدای قاری قـرآن به گـوشم آمده بود به شوق آنکه به باغ بنـفـشه سر بـزند دوبـاره هـمـسفر گـلفـروشم آمـده بود صدای روحنوازش غـم از دلم میبرد اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود دلم چو محمل من روشن است میدانم صدا صدای حـسین من است، میدانـم هلال یکشـبهٔ من که روبـروی مـنی! که آگه از دل تنگ و بهانهجـوی منی! خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم خدا نکـرده گـریـبـان صبـر چـاک کنم بـیا که چهـرهٔ ماهـت غـم از دلم بِـبَـرد ز مـوجخـیـز حوادث به سـاحـلم بِبَـرد شبیکه خواهـر تو در نـماز نافـله بود تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت سهساله دخـتر تو پایِ پُر ز آبله داشت امام آیـنهها طـوقِ گُـل به گردن داشت امیـر قـافـلهٔ نـور غُـل به گـردن داشت مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد ز غصه نخل وفـا مثل بید مجـنون شد برای دیدن ما صف نمیزدند ای کاش میان گریهٔ ما کـف نـمیزدند ای کاش کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید سـر تو آیـنـهگـردانِ طشت زر گـردید الا مـســافـر سـر نـیِزه ها و دِیْــر بـیـا مُـصـاحـب دل زینب! سـفـر بخـیـر بیا اگر چه آیتی از دلـبریست گـیـسویت چه روی داده که خاکستریست گیسویت؟ سکـوت در رَبَـذه از ابیذران هـیهات لب و تلاوت قـرآن و خیـزران هیهات خـدا کـند پس از این آفـتاب شـرم کـند عطش بنوشد و از روی آب شـرم کند سـتارهای پس از این اتـفـاق سـر نـزند «شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند |